روز اول محرم(نام گذاری شده به نام: مسلم ابن عقیل) قصر بنی مقاتل...
* گروهی از اهل کوفه در این منزلگاه خیمه زده بودند. حضرت از آنها پرسید: ایه به یاری من می آیید؟ بعضی گفتند: دل ما رضایت به مرگ نمی دهد و بعضی دیگرگفتند: ما زنان و فرزندان زیادی داریم. مال بسیاری از مردم نزد ماست و خبر از سرنوشت این جنگ نداریم، لذا از یاری تو معذوریم.
* حضرت به جوانان امر کرد که آب بردارند و شبانه حرکت کنند. امام(ع)همانگونه که سوار بر مرکب بود، مختصری به خواب رفت. پس از بیداری کلمه ی استرجاع(انا لله و انا الیه راجعون) را تکرار می کرد.« علی اکبر جلو رفت و علت را جویا شد؛ حضرت فرمود: اسب سواری جلو من در خواب ظاهر شد و گفت: این قوم شبانگاه در حرکت است و مرگ به استقبالشان می آید.» علی اکبر گفت:« پدرم! ایا ما بر حق نیستیم؟» حضرت فرمود:« سوگند به خدا که ما بر حقّیم.» علی اکبر گفت:« پس ما را باکی از مرگ نیست.» امام فرمود:« خدا تو را جزای خیر دهد.»
* حسین(ع) در این منزل به عبیدالله جعفی چنین فرمود:
پس اگر ما را یاری نمی کنی خدای را بپرهیز از این که جزو کسانی باشی که با ما می جنگد. سوگند به خدا اگر کسی فریاد ما را بشنود و ما را یاری نکند، خدا او را به رو در آتش می افکند
روز دوم محرم(نام گذاری شده به نام: ورودیه کربلا)
نینوا جایی است که حرّ دستور یافت حضرت را در بیابانی بی آب و علف و بی دژ و قلعه فرود آورد. امام(ع) برای اقامت در محل مناسبتری، به حرکت خود ادامه داد تا به سرزمینی رسید.در مقتل ابى اسحاق اسفراینى آمده است که: امام علیهالسلام با یارانش سیر ميکردند تا به بلدهايى رسیدند که در آنجا جماعتى زندگى ميکردند، امام از نام آن بلده سؤال نمود
پاسخ دادند: «شط فرات» است...
آن حضرت فرمود: آیا اسم دیگرى غیر از این اسم دارد؟
جواب دادند: «کربلا»
پس گریست و فرمود: این زمین، به خدا سوگند زمین کرب و بلا است! سپس فرمود: مشتى از خاک این زمین را به من دهید، پس آن را گرفته بو کرد و از گریبانش مقدارى خاک بیرون آورد و فرمود: این خاکى است که جبرئیل از جانب پرودگار براى جدم رسول خدا آورده و گفته که این خاک از موضع تربت حسین است، پس آن خاک را نهاد و فرمود: هر دو خاک داراى یک عطر هستند
در روایتى هم آمده است که آن حضرت فرمود: ارض کرب و بلأ، سپس فرمود: توقف کنید و کوچ مکنید! اینجا محل خوابیدن شتران ما، و جاى ریختن خون ماست، سوگند به خدا در این جا حریم حرمت ما را مىشکنند و کودکان ما را ميکشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد.
سپس اصحاب امام پیاده شدند و بارها و اثاثیه را فرود آوردند، و حر هم پیاده شد و لشکر او هم در ناحیه دیگرى در مقابل امام اردو زدند.
حضرت(ع) اهل بیت خود را جمع کرده، نظری بر آنها افکند و گریست. سپس فرمود:« خدایا! ما را از حرم جدّمان راندند، و بنی امیه در حقّ ما ستم روا داشتند. خدایا! حق ما را از ستمگران بستان و بر دشمنان پیروز گردان«.
در این روز حر بن یزید ریاحى نامه اى به عبیدالله بن زیاد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام حسین
(علیه السلام) به کربلا آگاه ساخت.
سخنان امام
(علیه السلام):
امام
(علیه السلام) پس از ورود به سرزمین کربلا به اصحاب خود فرمود:
\"الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلأ قل الدیانون.\"
مردم، بندگان دنیا هستند و دین را همانند چیزى که طعم و مزه داشته باشد، ميانگارند و تا مزه آن را بر زبان خود احساس ميکنند آن را نگاه ميدارند و هنگامى که بناى آزمایش باشد، تعداد دینداران اندک ميشود.
عبیدالله بن زیاد نامه ای بدین مضمون برای حضرت نوشت: خبر ورود تو به کربلا رسید. من از جانب یزید بن معاویه مأمورم سر بر بالین ننهم تا تو را بکشم و یا به حکم من و حکم یزید بن معاویه باز ایی! والسلام. امام(ع) فرمود: این نامه را جوابی نیست! زیرا بر عبیدالله عذاب الهی لازم و ثابت است.
امام حسین(ع) چون نامه ی ابن زیاد را خواند،آن را پرتاب کرده فرمود:
رستگار نشوند آن گروهی که خشنودی مردم را با غضب پروردگار خریدند.(خشنودی مردم را بر غضب خدا مقدم داشتند)
فرستاده عبیدالله گفت: اى ابا عبدالله! جواب نامه؟
امام فرمود: این نامه را جوابى نیست! زیرا بر عبیدالله عذاب الهى و ثابت است.
چون قاصد نزد عبیدالله بازگشت و پاسخ امام را بگفت، ابن زیاد بر آشفت و به سوى عمر بن سعد نگریست و او را به جنگ حسین فرمان داد.
عمر بن سعد از قتال با حسین
(علیه السلام) عذر خواست.
عبیدالله گفت: پس آن فرمان ولایت رى را باز پس ده!
عبیدالله بن زیاد اندکى قبل از این واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد به سوى دستبى همراه با چهار هزار سپاهى حرکت کند زیرا دیلمیان بر آنجا مسلط شده بودند، و ابن زیاد فرمان امارت رى را به نام عمر بن سعد نوشته بود، عمر بن سعد هم در حمام اعین خود را آماده حرکت کرده بود که خبر حرکت امام به سمت کوفه به ابن زیاد رسید و او عمر بن سعد را طلب کرد و گفت: باید به جانب حسین روى و چون از این مأموریت فراغت یافتى، آنگاه به سوى رى روانه شو!
به همین جهت عمر بن سعد که انصراف از حکومت رى براى او بسیار ناگورا بود به ابن زیاد گفت: امروز را به من مهلت ده تا بیندیشم!
عمر بن سعد از سر شب تا سحر در اندیشه این کار بود سپس با اهل مشورت این مسأله را در میان گذاشت، همه او را از جنگ با امام حسین
(علیه السلام) نهى کردند، و حمزة بن مغیره فرزند خواهرش به او گفت: تو را به خدا از این اندیشه در گذر زیرا مقاتله با حسین، نافرمانى خداست و قطع رحم کردن است، به خدا سوگند که اگر همه دنیا از آن تو باشد و آن را از تو بگیرند بهتر است از آن که به سوى خدا بشتابى در حالى که خون حسین بر گردن تو باشد.
عمر بن سعد گفت: همین کار را انجام خواهم داد انشأ الله!
نامه امام حسین
(علیه السلام) به اهل کوفه:
امام حسین
(علیه السلام) خطاب به تعدادى از بزرگان کوفه که ميدانست بر رأى خود استوار مانده اند، این نامه را نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحیم از حسین بن على به سوى سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و گروه مؤمنین، اما بعد، شما مي دانید که رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در حیات خود فرمود: هر کس سلطان ستمگرى را ببیند که حرام خدا را حلال نماید و پیمان خود را شکسته و با سنت من مخالفت ميکند و در میان بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار مينماید، و اعتراض نکند ، سزاوار است که خداى متعال هر عذابى را که بر آن سلطان بیدادگر مقدر ميکند، براى او نیز مقرر دارد، و شما ميدانید و این گروه (بنى امیه) را ميشناسید که از شیطان پیروى نموده و از اطاعت خدا سرباز زده، و فساد را ظاهر و حدود الهى را تعطیل و غنائم را منحصر به خود ساخته اند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کرده اند.
نامه هاى شما به من رسید و فرستادگان شما به نزد من آمدند و گفتند که شما با من بیعت کرده اید و مرا هرگز در میدان مبارزه تنها نخواهید گذارد ، حال اگر بر بیعت و پیمان خود پایدارید، من با شمایم ؛ و اگر بر عهد خود استوار نباشید و بیعت مرا از خود برداشتید، به جان خودم قسم که تعجب نخواهم کرد، چرا که رفتارتان را با پدرم و برادرم و پسر عمویم مسلم، دیده ام، هر کس فریب شما خورد ناآزموده مردى است. شما از بخت خود رویگردان شدید و بهره خود را در همراه بودن با من از دست دادید، هر کس پیمان شکند، زیانش را خواهد دید و خداوند به زودى مرا از شما بىنیاز گرداند، والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.»
امام حسین
(علیه السلام) نامه را به قیس بن مسهر صیداوى داد تا عازم کوفه شود، و چون امام علیهالسلام از خبر کشته شدن قیس مطلع گردید گریه در گلوى او پیچید و اشکش بر گونهاش لغزید و فرمود: «خداوندا! براى ما و شیعیان ما در نزد خود پایگاه والایى قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود مستقر ساز که تو بر انجام هر کارى قادرى.»
عمر بن سعد نزد ابن زیاد رفت و چون پافشارى عبیدالله را مشاهده کرد و خود نیزشیفته ولایت «رى» بود، گفت: خواهم رفت.
به دنبال اطلاع عبیدالله از ورود امام حسین
(علیه السلام) به کربلا، نامه هايى بدین مضمون به حضرت نوشت:
به من خبر رسیده است که در کربلا فرود آمده اى، و امیرالمؤمنین یزید! به من نوشته است که سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر ملحق کنم! و یا به حکم یزید بن معاویه باز آیى! والسلام.
روز سوم محرم(نام گذاری شده به نام:حضرت رقیه)
اعزام لشکر به سوى کربلا:
عمر بن سعد یک روز بعد از ورود امام به کربلا یعنى روز سوم محرم با چهار هزار سپاهى از اهل کوفه وارد کربلا شد.
برخى نوشته اند که: بنو زهره (قبیله عمر بن سعد) نزد او آمده و گفتند: تو را به خدا سوگند مىدهیم از این کار درگذر و تو داوطلب جنگ با حسین مشو، زیرا این باعث دشمنى میان ما و بنىهاشم مىگردد.
عمر بن سعد نزد عبیدالله رفت و استغفا کرد، ولى عبیدالله استعفاى او را نپذیرفت، و او تسلیم شد.
و برخى از تاریخ نویسان نوشتهاند: عمر بن سعد دو پسر داشت: یکى به نام حفص که پدر را تشویق و ترغیب به رفتن کرد ، ولى فرزند دیگرش او را به شدت از اقدام به چنین کارى بر حذر مىداشت، و سرانجام حفص نیز با پدرش راهى کربلا شد.
خریدارى اراضى کربلا:
از وقایعى که در روز سوم ذکر شده، این است که امام حسین
(علیه السلام) قسمتى از زمین کربلا را که قبرش در آن واقع شده است، از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریدارى کرد و با آنها شرط کرد که مردم را براى زیارت قبرش راهنمایى نموده و زوار او را تا سه روز میهمانى نمایند.
هوشیارى یاران امام علیه السلام:
هنگامى که عمربن سعد به کربلا وارد شد عَزرْ بن قیس احمسى را نزد امام حسین
(علیه السلام) فرستاد تا از امام سؤال کند براى چه به این مکان آمده است؟ و چه قصدى دارد؟
چون عَزرْ از جمله کسانى بود که به امام حسین
(علیه السلام) نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بود، از رفتن به نزد آن حضرت شرم کرد، پس عمر بن سعد از اشراف کوفه که به امام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بودند خواست که این کار را انجام دهند، تمامى آنها از رفتن به خدمت امام خوددارى کردند! ولى شخصى به نام کثیر بن عبدالله شعبى که مرد گستاخى بود برخاست و گفت: من به نزد حسین رفته و اگر خواهى او را خواهم کشت!
عمر بن سعد گفت: فعلا چنین تصمیمى ندارم، ولى به نزد او رفته و سؤال کن براى چه مقصود به این سرزمین آمده است؟!
کثیر بن عبدالله به طرف امام حسین
(علیه السلام) رفت، ابو ثمامه صائدى که از یاران امام حسین بود و چون کثیر بن عبدالله را مشاهده کرد به امام عرض کرد: این شخصى که مىآید بدترین مردم روى زمین است!
سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام نیز عطایائى مقرر کرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا کنند که مردم براى حرکت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخیله حرکت کرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به کربلا گسیل داشت تا عمربن سعد را در جنگ با حسین کمک نمایند.پس ابو ثمامه راه را بر کثیر بن عبدالله گرفت و گفت: شمشیر خود را بگذار و نزد امام
(علیه السلام) برو!
کثیر گفت: به خدا سوگند که چنین نکنم! من رسول هستم، اگر بگذارید، پیام خود را مىرسانم، در غیر این صورت باز خواهم گشت.
ابو ثماه گفت:من دستم را روى شمشیرت مىگذارم، تو پیامت را ابلاغ کن.
کثیر بن عبدالله گفت: به خدا سوگند هرگز نمىگذارم چنین کارى کنى.
ابو ثمامه گفت: پیامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم، زیرا تو مرد زشتکارى هستى و من نمىگذارم به نزد امام بروى.
پس از این مشاجره و نزاع، کثیر بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جریان را به عمر بن سعد اطلاع داد. عمربن سعد شخصى به نام قرة بن قیس حنظلى رانزد امام فرستاد.
امام حسین
(علیه السلام) به اصحاب خود فرمود: آیا این مرد را مىشناسید؟
حبیب بن مظاهر عرض کرد: آرى! این مرد تمیمى است و من او را به حسن رأى مىشناختم و گمان نمىکردم او در این صحنه و موقعیت مشاهده کنم.
آنگاه قرة بن قیس آمد و بر امام سلام کرد و رسالت خود را ابلاغ نمود، امام حسین
(علیه السلام) فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کردهاند، و اگر از آمدن من ناخشنودید باز خواهم گشت.
قره چون خواست باز گردد، حبیب بن مظاهر به او گفت: اى قره! واى بر تو! چرا به سوى ستمکاران باز مىگردى؟ این مرد را یارى کن که به وسیله پدرانش به راه راست هدایت یافتى.
قرة بن قیس گفت: من پاسخ این رسالت خود را به عمربن سعد برسانم و سپس در این امر اندیشه خواهم کرد! پس به نزد عمربن سعد باز گشت و او را از جریان امر با خبر ساخت، عمربن سعد گفت: امیدوارم که خدا مرا از جنگ با حسین برهاند.
نامه عمر بن سعد:
عمر بن سعد نامه ای به عبیدالله نوشت و جواب امام حسین را برایش بازگو کرد.
عبیدالله چون نامه عمربن سعد را خواند، گفت: از حسین بن على بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند، اگر چنین کرد، ما نظر خود را خواهیم نوشت!
عمربن سعد، نامه عبیدالله بن زیاد را به اطلاع امام حسین نرساند، زیرا مىدانست که آن حضرت با یزید هرگز بیعت نخواهد کرد.
پس از اعزام عمربن سعد به کربلا، شمربن ذى الجوشن اولین فردى بود که با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین
(علیه السلام) اعلام آمادگى کرد و بعد یزیدبن رکاب کلبى با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر که جمعا بیست هزار نفر مىشدند.عبیدالله بن زیاد پس از اعزام عمربن سعد به کربلا، اندیشه اعزام سپاهى انبوه را در سر مىپروراند.
عبیدالله در نخیله:
عبیدالله شخصا از کوفه به طرف نخیله حرکت کرد و کسى را نزد حصین بن تمیم - که به قادسیه رفته بود - فرستاد و او به همراه چهار هزار نفر که با او بودند به نخلیه آمد، سپس کثیر بن شهاب حارثى و محمد بن اشعث و قعقاع بن سوید و اسمأ بن خارجه را طلب کرد و گفت: در شهر کوفه گردش کنید و مردم را به اطاعت و فرمانبردارى از یزید و من فرمان دهید، و آنان را از نافرمانى و بر پا کردن فتنه بر حذر دارید و آنان را به لشکرگاه فرا خوانید؛ پس آن چهار نفر طبق دستور عمل کردند و سه نفر از آنها به نخیله نزد عبیدالله باز گشتند، و کثیر بن شهاب در کوفه ماند و در میان کوچهها و گذرگاهها مىگشت و مردم را به پیوستن به لشکر عبیدالله تشویق مىکرد .عبیدالله گروهى سواره را بین خود و عمربن سعد قرار داد که هنگام نیاز از وجود آنها استفاده شود، و هنگامى که او در لشکرگاه نخیله بود شخصى به نام عمار بن ابى سلامه تصمیم گرفت که او را ترور کند، ولى موفق نشد و به طرف کربلا حرکت کرد و به امام ملحق گردید و شهید شد.
روز چهارم محرم(نام گذاری شده به نام:حر و اصحاب امام-طفلان زینب [س])
در این روزعبیدالله بن زیاد مردم را در مسجد کوفه گرد آورد و خود به منبر رفت و گفت: اى مردم! شما آل ابى سفیان را آزمودید و آنها را چنان که مىخواستید، یافتید! و یزید را مىشناسید که داراى سیره و طریقهاى نیکو است! و به زیر دستان احسان مىکند! و پدرش نیز چنین بود! و اینک یزید پولى را نزد من فرستاده است که در میان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم! این سخن را بشنوید و اطاعت کنید.
سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام نیز عطایایى مقرر کرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا کنند که مردم براى حرکت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخیله حرکت کرد .
روز پنجم محرم(نام گذاری شده به نام:اصحاب و عبدالله ابن حسن علیه السلام)
در این روز که مطابق با روز یکشنبه بوده است، عبیدالله بن زیاد مرادى را به دنبال شبث بن ربعى فرستاد که در دارالاماره حضور یابد، شبث بن ربعى خود را به بیمارى زده بود و مىخواست که ابن زیاد او را از رفتن به کربلا معاف دارد، ولى عبیدالله بن زیاد براى او پیغام فرستاد که: مبادا از کسانى باشى که خداوند در قرآن فرموده است: «چون به مؤمنین رسند گویند: از ایمان آورندگانیم، و هنگامى که به نزد یاران خود - که همان شیاطینند - روند، اظهار دارند: ما با شماییم و مؤمنین را به سخره مىگیریم»، و به او خاطر نشان ساخت که اگر بر فرمان ما گردن مىنهى و در اطاعت مایى، در نزد ما باید حاضر شوى.
شبث بن ربعى، شبانگاه نزد عبیدالله آمد تا رنگ گونه او را نتوان به خوبى تشخیص داد! ابن زیاد به او مرحبا گفته و در نزد خود نشاند و گفت: باید به کربلا روى، پس شبث قبول کرد و عبیدالله او را به همراه هزار سوار به سوى کربلا گسیل داشت.
در تعداد کل لشکریانى که به همراه عمربن سعد در کربلا حضور پیدا کردند تا با امام حسین
(علیه السلام) بجنگند، اختلاف است، ولى نکتهاى که نباید فراموش کرد این است که تعداد نظامیان جیرهخوارى که از حکومت وقت، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دریافت مىکردند سى هزار نفر بوده است.سپس عبیدالله بن زیاد به شخصى به نام زحر بن قیس با پانصد سوار مأموریت داد که بر جسر صراه ایستاده و از حرکت کسانى که به عزم یارى امام حسین از کوفه خارج مىشوند، جلوگیرى کند، فردى به نام عامر بن ابى سلامه که عازم بود براى پیوستن به امام حسین
(علیه السلام) از برابر زحربن قیس و سپاهیانش گذشت، زحر بن قیس به او گفت: من از تصمیم تو آگاهم که مىخواهى حسین را یارى کنى، باز گرد! ولى عامر بن ابى سلامه بر زحرى بن قیس و سپاهش حمله ور شد و از میان سپاهیان گذشت و کسى جرأت نکرد تا او را دنبال کند. عامر خود را به کربلا رساند و به امام حسین
(علیه السلام) ملحق شد تا به درجه رفیع شهادت نائل آمد، او از اصحاب امیرالمؤمنین على بن ابى طالب
(علیه السلام) بود که در چندین جنگ در رکاب آن حضرت شمشیر زده است.
روز ششم محرم(نام گذاری شده به نام:حضرت قاسم)
عبیدالله در این روز نامهاى به عمر بن سعد نوشت که من از نظر کثرت لشکر اعم از سواره و پیاده و تجهیزات، چیزى را از تو فروگذار نکردم، توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را براى من مىفرستند!
وضعیت لشکر دشمن
چون مردم مىدانستند که جنگ با امام حسین
(علیه السلام) در حکم جنگ با خدا و پیامبر اوست، تعداى در اثناى راه از لشکر دشمن جدا شده و فرار کردند.
نوشتهاند که: فرماندهاى که از کوفه با هزار نفر حرکت کرده بود، چون به کربلا مىرسید فقط سیصد یا چهار صد نفر و یا کمتر از این تعداد همراه او بودند، بقیه به علت اعتقادى که به این جنگ نداشتند، فرار کرده بودند.
روز هفتم محرم(نام گذاری شده به نام:حضرت علی اضغر)
تعداد نظامیانی که لباس و سلاح جنگی و حقوق از حکومت غاصب بنی امیه گرفته و به جنگ امام حسین(ع) آمده بودند را، بالغ بر 30 هزار جنگجو نوشته اند.
عمر بن سعد نامه ای بدین مضمون از عبیدالله دریافت کرد که: با سپاهیان خود بین امام حسین(ع) و اصحابش و آب فرات فاصله بینداز، به طوری که حتی قطره ای آب به امام(ع) نرسد، همان گونه که از دادن آب به عثمان بن عفان خودداری شد! عمر بن سعد 500 سوار را در کنار شریعه ی فرات مستقر کرد. یکی از آنها فریاد زد: ای حسین!... به خدا سوگند که قطره ای از این آب را نخواهی آشامید تا از عطش جان دهی!
حضرت فرمود:« خدایا! او را از تشنگی هلاک کن و هرگز او را مشمول رحمتت قرار مده.» حمید بن مسلم می گوید به چشم خود دیدم که نفرین امام(ع) عملی گشت.
امام حسین(ع) سپاه دشمن را چنین نفرین کرد:
بار خدایا! باران آسمان را از اینان دریغ کن، و بر ایشان تنگی و قحطی( همچون سالهای قحطی یوسف در مصر) پدید آور و آن غلام ثقفی(حجاج بن یوسف) را بر ایشان بگمار تا جام زهر به ایشان بچشاند. زیرا آنها به ما دروغ گفتند و ما را خوار ساختند و خداوند( به توسط آن غلام) انتقام من و اصحاب و اهل بیت و شیعیان مرا از اینان بگیرد.
*روز هشتم محرم(نام گذاری شده به نام:حضرت علی اکبر)
هر لحظه تب عطش در خیمه ها افزون می شد، امام(ع) برادرش عباس را به همراه عده ای شبانه حرکت داد. آنها با یک برنامه ی حساب شده، صفوف دشمن را شکسته و مشکها را پر از آب کردند و به خیمه ها برگشتند.
ملاقات امام(ع) با عمرسعد:
حضرت فرمود:« ای پسر سعد! ایا با من مقاتله می کنی و از خدا هراسی نداری؟» ابن سعد گفت:« اگر از این گروه جدا شوم، خانه ام را خراب و اموالم را از من می گیرند و من بر حال افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم.» حضرت فرمود:« تو را چه می شود؟ خدا جان تو را به زودی در بستر بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد...گمان می کنی که به حکومت ری و گرگان خواهی رسید؟ به خدا سوگند چنین نیست و به آرزویت نخواهی رسید.»
عبیدالله طی نامه ای عمر بن سعد را تهدید به عزل و برکناری کرده، می گوید:« اگر از فرمان من سر باز زنی، مسئولیت لشکر را به شمر بن ذی الجوشن واگذار خواهم کرد.»
سخن امام حسین(ع) با یارانش
« ای بزرگ زادگان! صبر پیشه کنید که مرگ جز پلی نیست که شما را از سختی و رنج عبور داده و به بهشت پهناور و نعمتهای همیشگی آن می رساند.
*روز نهم محرم(نام گذاری شده به نام:حضرت ابالفضل العباس)
شمر خود را به خیام امام(ع) رسانده، ضمن صدا کردن حضرت عباس(ع) و دیگر فرزندان ام البنین، می گوید:« برای شما از عبیدالله امان نامه گرفتم.» آنها متفقاً گفتند:« خدا تو را و امان نامه ی تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم ولی پسر دختر پیامبر نداشته باشد؟»
امام حسین(ع) توسط حضرت عباس(ع) از دشمن یک شب را برای نماز، راز و نیاز با خدا و تلاوت قرآن مهلت می گیرد.
حفر خندق در اطراف خیام برای مقابله با شبیخون دشمن و قطع کردن راه ارتباطی دشمن با خیام از سه طرف، - که فقط از یک قسمت ارتباط برقرار باشد- و یاران امام(ع) در آنجا مستقر بودند. این تدبیر امام(ع) برای اصحاب بسیار سودمند بود.
گروهی از لشکر عمر بن سعد به سپاه امام می پیوندند.
سخن امام(ع) خطاب به دشمن:
« وای بر شما! چه زیانی می برید اگر سخن مرا بشنوید؟! من شما را به راه راست می خوانم، اما شما از همه ی فرامین من سر باز می زنید و سخن مرا گوش نمی دهید، چرا که شکمهای شما از مال حرام پر شده و بر دلهای شما مهر شقاوت زده شده است.
*روز دهم محرم(نام گذاری شده به نام:حضرت سیداشهدا علیه السلام)
امام(ع) با یارانش نماز صبح را به جماعت خواند و سپس با آنها چنین سخن گفت:« ...خدا به شهادت من و شما فرمان داده است. بر شما باد که صبر و شکیبایی را پیشه ی خود سازید.«
حضرت(ع)، «زهیر بن قین» را فرمانده راست سپاه و حبیب بن مظاهر را فرمانده چپ سپاه گمارد و پرچم را به دست برادرش حضرت عباس سپرد. گرچه سپاه دشمن به خیمه ها نزدیک می شد، ولی حضرت تیری نینداخت، چون می فرمود:« دوست ندارم که آغازگر جنگ با این گروه باشم.» عمر بن سعد تیر را بر کمان نهاده و به سوی یاران امام انداخت و گفت:« گواه باشید که اول کسی بودم که به سوی لشکر حسین تیر انداختم!» سپس سپاهیان عمر بن سعد تیر بر کمان نهاده و از هر طرف یاران حسین(ع) را نشانه رفتند. امام(ع) فرمود:« یاران من! به پا خیزید و به سوی مرگ(شهادت) بشتابید، خدا شما را بیامرزد.» در حمله ی اول بالغ بر چهل تن شهید شدند و سپس یاران باقی مانده هر کدام به نوبت به تنهایی به میدان رزم شتافته و به شهادت می رسیدند و بعد از آنها نوبت به خاندان بنی هاشم رسید و آنها نیز شربت شهادت را نوشیدند.
امام حسین(ع) که یکه و تنها مانده بود، نگاهی به اجساد مطهر شهدا کرده و آنها را صدا می کرد. حضرت(ع) برای وداع آخرین به سوی خیام آمد، آنگاه در حالی که شمشیرش را از غلاف بیرون آورده بود در برابر دشمن قرار گرفت و جنگ نمود. دشمن از هر طرف وی را محاصره نمود. ناگاه تیری سه شعبه به قلب مبارکش اصابت کرد و در حالی که نشان یکصد و چند تیر و نیزه بر پیکرش بود، نقش بر زمین شد و روح مبارکش به ملکوت اعلی پیوست، اما شیون زنان، کودکان و حتی فرشتگان الهی بلند شد.
*البته سه روز آخر محرم نیاز به توضیحات کامل تری دارد پس لطفا در کامل کردن این مطلب من را یاری کنید...
.........................................................................................................................
اللهم عجل لولیک الفرج